یکی از عزیزانی که در اجرای اخیر ما حضور داشت، تجربهی خود را به صورت نوشتهای برایمان ارسال کرد. متن زیر بازتاب نگاه ایشان به این اجراست
ترانه هایی از مردم برای مردم (انسان های بی نام اما نه بی صدا)
دیشب در میان اندوهی که بر چهره تک تک ایرانیان نشسته بود به دیدن نمایشنامه ترانه های بهاری رفتم. شاید در موقعیت کنونی هنر بهترین وسیله باشد برای تسکین درد های مشترکامان
نمایش «ترانه های بهاری» به نویسندگی و کارگردانی محمد رحمانیان اثری اپیزودیک چند لایه و عمیق است که با زبانی شاعرانه روایتی از زیستن فراموشی و حافظه را در دل یک خانه ی قدیمی مرور می کند. نمایشی که نه از زاویه دید سیاستمداران یا شخصیت های مهم تاریخی بلکه از دل زندگی انسان های عادی مردمی که شاید هرگز نامی در کتاب ها نداشته اند به تاریخ معاصر ایران نگاه می اندازد
نمایش با گفت و گوی یک پیرمرد و یک دختربچه آغاز می شود دختری که پدر و مادرش را از دست داده و حالا در واپسین روزهای اسفند با همراهی این پیرمرد به خاطرات خانه ای که روزگاری خانواده اش در آن زیسته اند سفر می کند. نماینده ای کوچک از نسلی که فارسی و انگلیسی صحبت می کنند. نسلی که در جای دیگری بزرگ شده اند اما در نهایت با یک تراژدی به وطن خویش بازگشته اند. این اپیزود تصویری جداگانه اما در عین حال پیوسته از زندگی نسلی در این خانه است. خانه ای که خود به یک شخصیت زنده بدل شده زنده با خاطرات صداها ترانه ها و سکوت های فراموش شده اش. این روایت تصویری روشن از یک حقیقت تلخ را همان اول آشکار می کند: انسان ها در این گذار های تاریخی اغلب نه قهرمان بلکه قربانی اند قربانی شرایط تصمیم های بزرگ تر ها و خشونت بی پایان تاریخ
نمایش در ساختار اپیزودیک خود از روایت خطی فاصله می گیرد و با رفت و آمد میان گذشته و حال به تدریج تاریخ یک خانواده و در مقیاسی بزرگتر تاریخ اجتماعی ایران را بازسازی می کند. از ملی شدن صنعت نفت جنبش توده ای ها انقلاب 57 جنگ ایران و عراق حادثه کوی دانشگاه تا سایه های سنگین بحران های معاصر همه در لابه لای گفتگو ها و اتفاقات کوچک خانوادگی بی آنکه مستقیم با شعاری بیان شوند حضور دارند
در فاصله ی هر اپیزود ترانه ی نوستالژیک با حال و هوای بهار پخش می شود. موسیقی در این اثر نه فقط یک عنصر همراه که بخشی از ساختار روایت است. ترانه ها همان چیزی هستند که ما را از لایه ای از حافظه به لایه ای دیگر می برند. این ترانه های قدیمی و گاه فراموش شده نه فقط حس زمان بلکه عاطفه ی جمعی یک ملت را بازتاب می دهند. در این اثر «بهار» فقط یک فصل نیست استعاره ای است از بازگشت امید و شاید امکانی برای دوباره زیستن آن چه رفته است
رحمانیان همچون همیشه به آدم های معمولی وفادار می ماند. اینجا قهرمانان شاهان یا سیاستمداران نیستند. بلکه زنان و مردانی هستند از دل طبقه های مختلف جامعه پرستاری که کودکی را از مرگ نجات می دهد. مردی که قربانی قضاوت سیاسی می شود دختری که معشوقش شهید می شود زنی که در حادثه کوی دانشگاه به طور تصادفی آسیب می بیند دو خواهر که فریب امیدی ساختگی را می خورند
حتی اپیزود هایی که در ابتدا طنز به نظر می رسند (مانند اپیزود دو خواهر) در عمق خود لایه ای از تلخی و شکست را با خود دارند. این طنز تلخ امضای همیشگی رحمانیان است. لبخندی که پشت آن گریه ای دیرپا نهفته است
در میان شخصیت های نمایش زنان جایگاه خاصی دارند. زن پرستاری که نوزادی را از مرگ نجات می دهد و زنانی دیگر که با حضورشان در بزنگاه های احساسی و تصمیم گیری های حساس به روشنی نشان می دهند که در جهان رحمانیان زن ها تنها موجودات عاطفی نیستند بلکه حاملان خرد و عمل اند. در نگاه او زنان اغلب روشن تر قوی تر و باهوش تر از مردان تصویر می شوند. این نگاه نه احساسی و نه کلیشه ای ست بلکه بازتابی است از یک دیدگاه روشنفکرانه که نقش زن را نه در سایه که در مرکز روایت قرار می دهد
یکی از زیبا ترین لحظات نمایش سکانس پایانی آن است جایی که دختربچه و پیرمرد شخصیت های اپیزود های مختلف را در ذهن خود تصور می کنند و ناگهان آن ها را یکی یکی وارد صحنه می بینیم. آن ها خاموش ایستاده کنار سفره ی هفت سین گویی در دل خاطرات جاودانه شده اند. این تصویر با آن حس آیینی و آرامش اش نه فقط پایانی زیبا برای نمایش که نقطه ی اوج عاطفی آن است. جایی که گذشته و حال مرده و زنده حقیقت و خیال کنار هم می نشینند. پایانی امیدبخش که ما به آن نیاز مبرم عاطفی داریم. اما همین سکانس پایانی در کنار آن همه رنج و دلتنگی نوری از امید را هم در دل خود دارد. بازگشت دخترک از غربت به خانه ی اجدادش حضور دوباره اش کنار سفره ی هفت سین و بازیابی خاطرات پنهان شده در دل خود نوعی پیوند دوباره با ریشه هاست.
نشانی از این که هرچند ما قربانی شرایط می شویم اما هنوز می توانیم به وطن به خانه به حافظه و به عشق بازگردیم
در پایان«ترانه های بهاری» بیش از آنکه یک روایت تاریخی باشد روایت آدم هاست در دل تاریخ. محمد رحمانیان با ظرافتی شاعرانه و نگاه انسانی به ما یادآوری می کند که تاریخ نه فقط در تقویم ها و کتاب ها بلکه در اتاق های ساکت خانه ها در ترانه هایی که مادربزرگ مان می خواند و زخم هایی که به واسطه جبر زمانه و جغرافیا بر پشت می کشیم جاری ست
در روزگاری که دوباره بر ما سایه ی جنگ و بحران افتاده تماشای نمایشی که با صدای مردم ساخته شده نه فقط تلنگری عاطفی بلکه ضرورتی انسانی است
ندا زمانی